ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود گویند بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار همین خواهد بود ایمان به تار زلفی از یار می فروشم زُنار می ستانم دَستار می فروشم مِرآت جان زدودم، از طاعت ریایی با زاهدان بگویید، زنگار می فروشم می گفت پیر عاکف، من نیستم مُطفّف زیرا که جلوه با خلق، بسیار می فروشم داغش گداخت جانم، خاموش کی توانم لب می گشایم اینک، اسرار می فروشم دارند وهم هستی، خلقی ز جهل و مستی ز کبر
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت